((بند تنهایی))
حضورت را در این غربت عطایم کن
بـه بـودن بـا نگـاهت مبتـلایم کن
که من در انزوایی غرقه در عشــقم
بیـا با لحن شـــیوایت صـدایم کن
ببـین در کنـج غم بی آشــیانم من
دلت را نـازنیـن اینـک ســرایم کن
ز هجــرت خسته ام آواره از خویشم
کنــون در خلـوتی زیبـا دعـایم کن
خطا دیـدی اگـر از مـن پشـتـیمانم
ز لطفت دیـده پوشـی از خطایم کـن
دلم از حجم تنــهایی بـه جـان آمـد
بیـا زین درد هجــرانت جـدایم کن
کنــارم بـاش تـا لخـتی بیـاســایم
و از این بنــد تنــهایی رهـایم کن
بهروز-رها